loading...

یادداشت های یک آدم تنها

همدم تنهایی ام واژگانی شده اند که بار غم هایم را به دوش میکشند

بازدید : 419
سه شنبه 12 آبان 1399 زمان : 0:40

از ابتدای هفته قبل تا امروز مشغول خوندن آرشیو وبلاگی بودم. انقدر برام جذاب شده بود که تفریح مورد علاقم شد به طوری که کارهامو موکول میکردم به بعد و به خوندن ادامه میدادم. برام مثل کتابی بود که باهاش زندگی کردم. یک عالمه هم نکات مفید بین نوشته‌ها بود که قول دادم بازم این آرشیو و مرور کنم و اون نکات و استخراج کنم.

پسران خاله پری
بازدید : 382
يکشنبه 10 آبان 1399 زمان : 15:39

اصلا منتظرش نبودم یادشم نبودم درگیر خودم و کارام و سریال دیدن بودم که ظهر تماس اُری و دیدم . حتی اون موقع هم یادم نیومد چه روزیه. تا اینکه جواب دادم و گفت الو خانم روانشناس.

برای حفاظت خودم و جلوگیری از انتشار بیماری کرونا چه کار کنم؟
بازدید : 238
شنبه 9 آبان 1399 زمان : 12:38

بازدید : 218
شنبه 9 آبان 1399 زمان : 12:38

خیلی بچه بودم. یه روز صبح زود بیدار شدیم که بریم اهواز. ذوق و شوق داشتم و با اون ساعت مشکلی نداشتم. صبحانه میخوردیم ولی من مشغول شیطینت‌های خودم بودم. بابام که دید صبحانه نخوردم صدام کرد که برم شیر بخورم حداقل. یادمه من دم در ایستاده بودم کنار وسایلی که میخاستیم ببریم که بابام با یه لیوان بزرگ( از اینا که تو مهمونی شربت میدن به مهمونا) شیر گرم اومد پیشم. گفت اول اینو بخور تا بریم. گفتم من نمیخام فقط بریم. گفت تا اینو نخوری نمیریم. منم که فقط میخاستم بریم زودتر اون لیوان و گرفتم و یه نفس همشو سر کشیدم. همون لحظه حس کردم دل و رودم یه اتفاقی براشون افتاد. مامانم که این صحنه رو دید به بابام گفت چرا بهش دادی اون عادت نداره اینجوری صبحونه بخوره. خلاصه که راه افتادیم. هنوز وسط جاده نرسیده بودیم که من صدا زدم مامان و تمام . همه محتویات معدمو بالا آوردم. و لباسای نو و تمیزم که پوشیده بودم کثیف شدن.

عکس های کویین بی
بازدید : 223
جمعه 8 آبان 1399 زمان : 11:37

میپیچه به خودش و یکم گریه میکنه . لم داده رو مبل مثلا کارتون میبینه هر چند ثانیه یه بار سرشو میکنه تو بالشت گریه میکنه و با یه چشم نگام میکنه . منم توجهی نمیکنم ولی مامانم بالا سرم نشسته هی غر میزنه که پاشو ببین بچه چی میخاد پاشو بهش میوه بده پاشو باهاش بازی کن.

بچه ها یه چیزه دیگه براتون آوردم!
برچسب ها بهانه گیری بچه ,
بازدید : 248
دوشنبه 4 آبان 1399 زمان : 13:39

دیشب که نشسته بودیم سریال میدیدم یهو حس کردم یه دست کوچولویی پشت کمرمه بعد حس کردم گیسم داره کشیده میشه بعد یه کله کوچولویی از پشت سرم خم شده و کنار صورتم میگه تییَه:)

برازجان در عصر ساسانی-تنب گرو
بازدید : 474
يکشنبه 3 آبان 1399 زمان : 17:37

بازدید : 215
شنبه 2 آبان 1399 زمان : 21:38

بازدید : 244
پنجشنبه 30 مهر 1399 زمان : 11:38

دختر داییم دو روز پیش یه جوجه صورتی کوچولو خرید. الان حالش خوب نیست . من و دختر داییم نشستیم روبه روش و نگران بهش نگاه میکنیم. نمیدونیم چیکارش کنیم.

چقد تب دارم من ... :/

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی